دل فرشته در اطراف آسمان میرفت
به خواب شاه زنان، سرور زنان میرفت
به خواستگاری والا عروس خود زهرا
سحر به خطه ایران نظر کنان میرفت
خدا، برای حسین انتخاب کرده عروس
به خواب ناز دلش تا دم اذان میرفت
به گِردِ مادر داماد با سلام و درود
فرشته بود که مانند کاروان میرفت
زمان ، زیاد ز رویای ناز او نگذشت
میان جمع اسیران به بیکران میرفت
نشان فاطمه بود و نگاههای علی
در آن میانه نگاهی دوان دوان میرفت
همین که چشم علی نو عروس خود را یافت
حسین بود و نگاهش که خوش گمان میرفت
چه خواستگاری نابی عجیب جاذبهای است
عروس در پی داماد ناگهان میرفت
خلاصه پای عروسِ علی به خانه رسید
و نو عروس پی، مادری جوان میرفت
نبود، بانوی رؤیاییِ شب وصلش
و یادش آمد از آن شب که قد کمان میرفت
کجاست فاطمه بیند که میهمان آمد
چه زود، شاه زنان سوی میزبان میرفت
خبر رسید که پور حسین در راه است
پسر رسید ولی مادرِ جوان میرفت
چه با صفا پسری آمده ولی مادر
به شوق فاطمه هنگام زایمان میرفت
گزاف نیست ، بگوییم این عبارت را
ز هیبت پسرش مادر از جهان میرفت
به دست حکمت گلچین چو باغبان میرفت
ز ره رسید گلستان و گل ستان میرفت
چه بانویی که شده نُه امام را مادر
چه کودکی که از او نور تا جنان میرفت
چه کودکی که جهان شد ز نور او روشن
شعاع روشنی اش تا به کهکشان میرفت
امامِ بعد حسین آمده خدا را شکر
و گرنه کرب و بلا نیز بیگمان میرفت
ارادة ازلی در سرشت او پیداست
شهادتین ز لعلش ، چه خوش بیان میرفت
گرفت عمه در آغوشِ خویش آقا را
چه خوش ز هوش به لالای عمه جان میرفت
تمام عمر دلش با عمو هم آوا بود
دلش به گفتنِ ذکر حسین جان میرفت
به همنشینیِ هر بینوا عنایت داشت
کنار سفرة سائل چه مهربان میرفت
دعای خیر دریغ از کسی نمیفرمود
به یاری فقرا با همه توان میرفت
به خانه، دشمن خود را پناه و جا میداد
اگر که خصم به امید یک امان میرفت
گهی به درد غریبان رسیدگی میکرد
گهی به دیدن بیمار بی نشان میرفت
صحیفه اش همه دریایی از معارف اوست
به جنگ دشمن دین با دعا ، عیان میرفت
حقوق جملة ذرات را بیان فرمود
اگرچه حقِّ خودش دست ساربان میرفت
تمام زندگی و هستیاش به غارت رفت
کسی که یاری هر پیر و هر جوان میرفت
یکی ز سلسلة قتلِ صبر اینجا بود
که در عبور ، ز یک قتلگاه، جان میرفت
صدای عمه رسد : یا بقیه الماضین
ز آه تو همة جان کاروان می رفت
تحملی که دل خواهر صغیرت سوخت
صبور باش که جانت از این فغان می رفت
به تازیانه و تحقیر ، قافله برخاست
بهار عالَم اسلام چون خزان می رفت
میان سلسله یک کاروان ز عصمت بود
بدون قافله سالار و سایبان می رفت
عفاف بود که آنجا مقاومت می کرد
و زیوری که در آنجا به ارمغان می رفت
به نیزه بود که هجده سر بریده چو ماه
کنار زینب و سجادِ قهرمان می رفت
ز کربلا سوی کوفه ز کوفه تا سوی شام
هزار کرب و بلا بود کز توان می رفت
هزار جا ، جگر زین العابدین خون شد
گهی که نالۀ یا صاحب الزمان می رفت
محمود ژولیده