روزي که ستاره فروزان اسلام در سرزمين «مدينه » درخشيد، ملت يهود بيش از قريش، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفتند، و با تمام دسيسه ها و قواي خود، بر کوبيدن آن کمر بستند.
يهودياني که در مدينه و اطراف آن سکونت داشتند، به سرنوشت شومي که نتيجه مستقيم اعمال و حرکات ناشايسته خود آنها بود، دچار شدند.گروهي از آنها اعدام و برخي مانند قبيله هاي «بني قين قاع » و «بني النضير» ، از سرزمين مدينه رانده شدند و در «خيبر» و «وادي القري » و يا «اذرعات شام » سکونت گزيدند.
جلگه وسيع حاصلخيزي را که در شمال مدينه، به فاصله سي دو فرسنگي آن قرار دارد، «وادي خيبر» مي نامند و پيش از بعثت پيامبر، ملت يهود براي سکونت و حفاظت خويش در آن نقطه، دژهاي هفتگانه محکمي ساخته بودند.از آنجا که آب و خاک اين منطقه براي کشاورزي آمادگي کاملي داشت، ساکنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت کاملي پيدا کرده بودند، و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار بود، و در ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مي خورد. (1)
جرم بزرگي که يهوديان خيبر داشتند، اين بود که تمام قبائل عرب را براي کوبيدن حکومت اسلام تشويق کردند، و سپاه شرک با کمک مالي يهودان خيبر، در يک روز از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده خود را به پشت مدينه رسانيدند.در نتيجه، جنگ احزاب که شرح آن را خوانديد، رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جانفشاني ياران او، پس از يکماه توقف در پشت خندق، متفرق شدند و به وطن خود - از آن جمله يهودان خيبر به خيبر - بازگشتند و مرکز اسلام آرامش خود را بازيافت.
ناجوانمردي يهود خيبر، پيامبر را بر آن داشت که اين کانون خطر را برچيند، و همه آنها را خلع سلاح کند.زيرا بيم آن مي رفت که اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تکرار شود.بخصوص که تعصب يهود نسبت به آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود، و براي همين تعصب کور بود که هزار مشرک اسلام مي آورد، ولي يک يهودي حاضر نبود دست از کيش خود بردارد!
عامل ديگري که پيامبر را مصمم ساخت قدرت خيبريان را در هم شکند، و همه آنها را خلع سلاح نمايد و حرکات آنان را زير نظر افسران خويش قرار دهد، اين بود که او با ملوک و سلاطين و رؤساء جهان مکاتبه نموده و همه آنها را با لحن قاطع به اسلام دعوت کرده بود.در اين صورت هيچ بعيد نبود که ملت يهود آلت دست کسري و قيصر شوند و با کمک اين دو امپراتور، براي گرفتن انتقام، کمر ببندند، و نهضت اسلامي را در نطفه خفه سازند و يا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنانکه مشرکان را بر ضد اسلام جوان شورانيدند.
خصوصا که در آن زمان ملت يهود در جنگهاي ايران و روم، با يکي از دو امپراتور همکاري داشت.از اينرو، پيامبر لازم ديد، که هر چه زودتر اين آتش خطر را براي ابد خاموش سازد.
بهترين موقعيت براي اين کار همين موقع بود.زيرا، فکر پيامبر با بستن پيمان حديبيه، از ناحيه جنوب (قريش) آسوده بود.وي مي دانست که اگر دست به ترکيب تشکيلات يهود بزند، قريش دست کمک به سوي يهود دراز نخواهد کرد و براي جلوگيري از کمک کردن سائر قبائل شمال، مانند تيره هاي «غطفان » که همکار و دوست خيبريان در جنگ احزاب بودند، نقشه اي داشت که بعدا خواهيم گفت.
روي اين انگيزه ها، پيامبر گرامي فرمان داد که مسلمانان براي تسخير آخرين مراکز يهود در سرزمين عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط کساني مي توانند افتخار شرکت درين نبرد را بدست آورند که در صلح «حديبيه » حضور داشته اند، و غير آنان مي توانند بعنوان داوطلب شرکت کنند، ولي از غنائم سهمي نخواهند داشت.پيامبر «غيله ليثي » را جانشين خود در مدينه قرار داد، و پرچم سفيدي به دست علي «ع » داد و فرمان حرکت صادر نمود.براي اينکه کاروان آنها زودتر به مقصد برسد، اجازه داد که «عامر بن اکوع » ، ساربان آن حضرت، موقع راندن شتران سرود (حداء) بخواند.او اشعار زير را که متن آن را در پاورقي مطالعه مي فرمائيد، ترنم مي کرد: (2)
به خدا سوگند اگر عنايات و الطاف خدا نبود، ما گمراه بوديم نه صدقه مي داديم و نه نماز مي خوانديم.ما ملتي هستيم که اگر قومي بر ما ستم کنند و يا فتنه اي بر پا نمايند، ما زير بار آنها نمي رويم.خداوندا پايداري را نصيب ما بفرما و ما را در اين راه ثابت قدم گردان.
مضمون اين سرودها، انگيزه اين نبرد را به گونه اي روشن بيان مي کند و مي رساند: از آنجا که ملت يهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساخته اند، ما براي خاموش ساختن اين کانون، رنج سفر را بر خود هموار نموده ايم.
مضامين سرود، آنچنان پيامبر را راضي و مسرور ساخت که آن حضرت درباره «عامر» دعا فرمود.اتفاقا «عامر» ، در اين جنگ شربت شهادت نوشيد.
پيامبر، به هنگام حرکت دادن سپاه اسلام، توجه خاصي به شيوه استتار نظامي داشت.او علاقمند بود که کسي از مقصد وي آگاه نشود تا دشمن را غافلگير نموده و قبل از هرگونه اقدامي، محوطه آنها را محاصره نمايد.علاوه بر اين، متحدان دشمن تصور کنند، که مقصد پيامبر بسوي آنها است، و براي احتياط در خانه هاي خود بمانند، و به يکديگر نپيوندند.
شايد گروهي تصور کردند که منظور پيامبر از اين راه پيمائي بسوي شمال، سرکوبي قبائل «غطفان » و «فزاره » - که همدستان يهود در جنگ احزاب بودند - مي باشد.پيامبر، وقتي به بيابان «رجيع » رسيد، محور حرکت ستون را به سوي خيبر قرار داد، و بدينوسيله ارتباط اين دو متحد را از هم گسست، و از اينکه قبائل مزبور به يهودان خيبر کمک کنند، جلوگيري نمود.با اينکه محاصره خيبر قريب يک ماه طول کشيد، با اين حال، قبائل مزبور نتوانستند متحدان خود را ياري نمايند. (3)
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز - که دويست سوار نظام در ميان آنها بود - به سوي خيبر پيشروي کرد. (4)
هنگامي که به سرزمين خيبر نزديک شد، دعاي زير را که حاکي از نيت پاک او ست خواند: بارالها! توئي خداي آسمانها و آنچه زير آنها قرار گرفته، و خداي زمين و آنچه بر آن سنگيني افکنده.من از تو خوبي اين آبادي و خوبي اهل آن و آنچه در آن هست، مي خواهم و از بديهاي آن و بدي آنچه در آن قرار گرفته، به تو پناه مي برم. (5)
اين دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير که هر کدام کانون سوزاني از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند، حاکيست که او به منظور کشورگشائي، و توسعه طلبي و انتقام جوئي پا به اين سرزمين نگذاشته است.او براي اين آمده است که اين کانون خطر را که هر لحظه ممکن است، پايگاهي براي مشرکان بت پرست، قرار بگيرد، در هم بکوبد، تا نهضت اسلامي از اين ناحيه تهديد نشود.شما خواننده گرامي، خواهيد ديد که پيامبر پس از فتح دژها و خلع سلاح، اراضي و مزارع آنها را به خود آنها واگذار نمود، و تنها به اخذ «جزيه » در برابر حفظ جان و مال آنها، اکتفاء کرد.
نقاط حساس و راهها شبانه اشغال مي شود.
دژهاي هفتگانه «خيبر» ، هر کدام نام مخصوصي داشتند و نامهاي آنها به قرار زير بود: ناعم، قموص، کتيبه، نسطاة، شق، وطيح، سلالم.برخي از اين دژها گاهي به يکي از سران آن دژ منسوب مي شد، مثلا مي گفتند: دژ «مرحب » و..
همچنين، براي حفاظت و کنترل اخبار خارج دژ، در کنار هر دژي، برج مراقبت ساخته شده بود، تا نگهبانان برجها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود، که ساکنان آنها بر بيرون قلعه کاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره مي توانستند دشمن را سنگباران کنند. (6) در ميان اين جمعيت بيست هزاري، دو هزار مرد جنگي و دلاور بود که فکر آنها از نظر آب و ذخائر غذائي کاملا آسوده بود، و در انبارها، ذخاير زيادي داشتند.اين دژها آنچنان محکم و آهنين بودند که سوراخ کردن آنها امکان نداشت، و کساني که مي خواستند خود را به نزديکي دژ برسانند، با پرتاب سنگ مجروح و يا کشته مي شدند.اين دژها سنگرهاي محکمي براي جنگاوران يهود به شمار مي رفت.
مسلمانان، که در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندي قرار گرفته بودند، بايد در تسخير اين دژها از هنرنمائي نظامي و تاکتيکهاي جنگي حداکثر استفاده را بنمايند. نخستين کاري که انجام گرفت، اين بود که شبانه تمام نقاط حساس و راهها، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد.اينکار بقدري مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت، که نگهبانان برجها نيز از اين کار آگاهي نيافتند.صبحگاهان که کشاورزان «خيبر» ، با لوازم کشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند، چشمهاي آنها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد، که در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاحهاي برنده، تمام راهها را به روي آنها بسته اند، که اگر قدمي فراتر بگذارند، فورا دستگير خواهند شد.اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، که بي اختيار پا به فرار گذاردند، و همگي گفتند که: محمد با سربازانش اينجاست و فورا درهاي دژها را سخت بسته و در داخل دژها شوراي جنگي تشکيل گرديد.وقتي چشم پيامبر به لوازم تخريبي مانند بيل و کلنگ افتاد، آن را به فال نيک گرفت و براي تقويت روحيه سربازان اسلام فرمود: «الله اکبر خربت خيبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين »: «ويران باد خيبر! وقتي بر قومي فرود آئيم چه قدر بد است روزگار بيم داده شدگان » .نتيجه شورا اين بود که زنان و کودکان را در يکي از دژها، و ذخائر غذائي را در دژ ديگر جاي دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع کنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند.دلاوران يهود از اين نقشه تا آخر نبرد دست برنداشته، از اين جهت، توانستند مدت يک ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت کنند، به طوريکه گاهي براي تسخير يک دژ ده روز تلاش انجام مي گرفت و نتيجه اي به دست نمي آمد.
سنگرهاي يهود فرو مي ريزد
نقطه اي را که از نظر اصول نظامي چندان حائز اهميت نبود، و سربازان يهود کاملا بر آنجا تسلط داشتند، و حاجب و مانعي از هدف گيري و تيراندازي دشمن و سنگباران کردن مرکز اردوي اسلام نبود.روي اين جهت، يکي از دلاوران کارآزموده اسلام، به نام «حباب بن منذر» ، حضور پيامبر رسيد و چنين گفت: اگر شما به فرمان خدا در اين نقطه فرود آمده ايد، من کوچکترين اعتراضي بر اين مطلب ندارم.زيرا دستور خداوند بالاتر از هرگونه نظر و پيش بيني ما است، ولي اگر فرود در اين نقطه يک امر عرفي و عادي است، بطوري که افسران مي توانند در آن اظهار نظر کنند، در اين صورت ناچارم بگويم که اين نقطه، چشم انداز دشمن است، و در نزديکي دژ «نسطاة » قرار گرفته، و تيراندازان دژ بر اثر نبودن نخل و خانه، مي توانند قلب لشکر را هدف گيري کنند.
پيامبر با استفاده از يکي از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افکار ديگران چنين فرمود: اگر شما نقطه بهتري را معرفي نمائيد، آنجا را اردوگاه خود قرار مي دهيم. «حباب » ، پس از بررسي اراضي خيبر، نقطه اي را تعيين نمود، که در پشت نخل ها قرار گرفته بود.در نتيجه، ستاد جنگ به آنجا انتقال يافت، و در طول مدت تسخير خيبر، هر روز افسران و پيامبر از آنجا بسوي دژها مي آمدند و شبانگاه به ستاد ارتش باز مي گشتند. (7)
درباره جزئيات نبرد خيبر نمي توان نظر قاطع ابراز کرد، ولي از مجموع کتابهاي تاريخ و سيره چنين استفاده مي شود که سربازان اسلام، دژها را يک يک محاصره مي کردند، و کوشش مي نمودند که ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر مي پرداختند.دژهائي که با يکديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه برمي خاستند، گشودن آنها به کندي صورت مي گرفت، ولي دژهائي که رعب و ترس بر فرماندهان آنها مستولي گشته، و يا روابط آنها با خارج به کلي بريده شده بود، تسلط بر آنها به آساني انجام مي گرفت و قتل و خونريزي کمتر اتفاق مي افتاد و کار به سرعت زياد پيش مي رفت.
به عقيده گروهي از تاريخ نويسان، نخستين دژي که از خيبر پس از رنجهاي فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم » بود.گشودن اين دژ به قيمت کشته شدن يکي از سرداران بزرگ اسلام، به نام «محمود بن مسلمة انصاري » و زخمي گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.افسر مزبور به وسيله سنگ بزرگي که از بالا پرتاب کرده بودند، کشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابن اثير، در «اسد الغابه » (8) پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمي براي پانسمان به نقطه اي که در لشکرگاه براي اينکار اختصاص داده شده بود، انتقال يافتند و همگي پانسمان شدند. (9) همچنين، دسته اي از زنان «بني الغفار» که به اجازه پيامبر به خيبر آمده بودند، در ياري مسلمانان، و پانسمان مجروحان و سائر خدماتي که براي زن در اردوگاه مشروع بود، فداکاري و جانبازي عجيبي از خود نشان مي دادند. (10)
شوراي نظامي تصويب نمود که پس از فتح دژ «ناعم » ، سربازان متوجه قلعه «قموص » شوند و رياست اين دژ با فرزندان «ابي الحقيق » بود.اين دژ با فداکاري سربازان اسلام گشوده شد، و «صفيه » ، دختر «حيي بن اخطب » که بعدها در رديف زنان پيامبر قرار گرفت، اسير گرديد.
اين دو پيروزي بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت کرد، و رعب و وحشت بر قلوب يهوديان مستولي گشت.ولي مسلمانان از نظر مواد غذائي در مضيقه عجيبي قرار گرفته بودند، بطوري که براي رفع گرسنگي، از گوشت برخي از حيوانات که خوردن گوشت آنها مکروه است استفاده مي نمودند.و دژي که مواد غذائي فراواني در آنجا بود، هنوز به دست مسلمانان نيافتاده بود.
پرهيزکاري در عين گرفتاري
در اين حالت که گرسنگي شديد، بر مسلمانان مستولي گرديده بود و آنان با خوردن گوشت حيواناتي که خوردن آنها مکروه است، گرسنگي را برطرف مي کردند، چوپان سياه چهره اي که براي يهوديان گله داري مي کرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود که حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد.او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگي در دست من امانت است، و اکنون که رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تکليف من چيست؟ !
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، با کمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانت به امانت يکي از بزرگترين جرمها است.بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببري و همه را به دست صاحبانشان برساني » .او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شرکت کرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد. (11)
آري، پيامبر نه تنها در دوران جواني، لقب «امين » گرفته بود، بلکه در تمام حالات امين و درستکار بود.در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گله هاي قلعه، در صبح و عصر، کاملا آزاد بود، و يک نفر از مسلمانان در فکر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالي رهبر خود، امين و درستکار بار آمده بودند.تنها يک روز که گرسنگي شديدي بر همه آنها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها کنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در کار نبود، هرگز دست به چنين کار نميزد.از اينرو، هر موقع شکايت سربازان خود را از گرسنگي مي شنيد، دست به دعا بلند مي کرد و مي گفت: بارالها! دژي که مرکز غذا است، به روي سربازان بگشا و هرگز اجازه نمي داد، بدون فتح و پيروزي به اموال مردم دستبرد زنند. (12)
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرض ورزي گروهي از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن مي گردد.آنان براي کوچک کردن اهداف عالي اسلام، سعي مي کنند اثبات کنند که نبردهاي اسلام براي غارتگري و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمي دانسته اند.ولي جريان فوق و امثال آن که در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايي بر دروغ پردازي آنان مي باشد.زيرا پيامبر در سخت ترين لحظات، لحظاتي که سربازان فداکار وي با مرگ و گرسنگي دست به گريبان بودند، اجازه نمي دهد چوپان گله به صاحبان يهودي خود خيانت ورزد، در صورتي که مي توانست همه آنها را يکجا مصادره کند.
دژها يکي پس از ديگري گشوده مي شود
پس از فتح قلعه هاي مزبور، سپاهيان اسلام به طرف دژهاي «وطيح » و «سلالم » يورش آوردند.ولي مسلمانان با مقاومت سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند.از اينرو، سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداکاري و دادن تلفات سنگين - که سيره نويس بزرگ اسلام «ابن هشام » آنها را در ستون مخصوص گرد آورده است - نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتيجه به لشکرگاه باز مي گشتند.
در يکي از روزها، «ابي بکر» مامور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد. مسلمانان نيز به فرماندهي او حرکت کردند، ولي پس از مدتي بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر کدام گناه را به گردن يکديگر انداخته و همديگر را به فرار متهم نمودند.
روز ديگر فرماندهي لشکر به عهده «عمر» واگذار شد.او نيز داستان دوست خود را تکرار نمود و بنا به نقل طبري، (13) پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده رئيس دژ «مرحب » ، ياران پيامبر را مرعوب مي ساخت.اين وضع، پيامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود.در اين لحظات پيامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را که در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله علي يديه ليس بفرار»: (14)
اين پرچم را فردا به دست کسي مي دهم که خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مي دارند و خداوند اين دژ را به دست او مي گشايد.او مرديست که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمي کند و بنا به نقل طبرسي و حلبي چنين فرمود: کرار غير فرار، يعني به سوي دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمي کند. (15)
اين جمله که حاکي از فضيلت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است که مقدر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد، غريوي از شادي توام با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت.هر فردي آرزو مي کرد (16) که اين مدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد، و اين قرعه به نام او افتد.
سياهي شب همه جا را فرا گرفت.سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند.
نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند.آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شکافت، خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت.سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شکست خورده، با گردنهاي کشيده متوجه دستور پيامبر شده و مي خواستند هر چه زودتر بفهمند که اين پرچم پرافتخار به دست چه کسي داده خواهد شد. (17)
سکوت پرانتظار مردم، با جمله پيامبر که فرمود: «علي کجا است؟ !» درهم شکست.در پاسخ او گفته شد که او دچار درد چشم است، و در گوشه اي استراحت نموده است.پيامبر فرمود او را بياوريد.طبري مي گويد: علي را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند.اين جمله حاکي است که عارضه چشم به قدري سخت بوده که سردار را از پاي درآورده بود.پيامبر دستي بر ديدگان او کشيد، و در حق او دعا نمود.اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي، آنچنان اثر نيک در ديدگان او گذارد که سردار نامي اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.
پيامبر به علي دستور پيشروي داد.همچنين، يادآور شد که قبل از جنگ نمايندگاني را بسوي سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد.اگر آن را نپذيرفتند، آنها را به وظايف خويش تحت لواي حکومت اسلام آشنا سازد که بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حکومت اسلامي آزادانه زندگي کنند. (18) و اگر به هيچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد.جمله زير، آخرين جمله اي بود که مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساخت و گفت: «لئن يهدي الله بک رجلا واحدا خير من ان يکون لک حمر النعم »: هرگاه خداوند يک فرد را به وسيله تو هدايت کند، بهتر از اين است که شتران سرخ موي مال تو باشد و آنها را در راهخدا صرف کني. (19)
آري، پيامبر عاليقدر در بحبوحه جنگ، باز در فکر راهنمائي مردم بوده و همين، مي رساند که تمام اين نبردها براي هدايت مردم بوده است.
پيروزي بزرگ در خيبر
هنگامي که اميرمؤمنان «علیه السلام » ، از ناحيه پيامبر مامور شد که دژهاي «وطيح » و «سلالم » را بگشايد (دژهائي که دو فرمانده قبلي موفق به گشودن آنها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محکمي بر تن کرد و شمشير مخصوص خود، «ذو الفقار» را حمايل نموده، «هروله » کنان و با شهامت خاصي که شايسته قهرمانان ويژه ميدانهاي جنگي است، بسوي دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پيامبر به دست او داده بود، در نزديکي خيبر بر زمين نصب نمود.در اين لحظه در خيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند.نخست برادر «مرحب » به نام «حارث » ، جلو آمد هيبت نعره او آنچنان مهيب بود که سربازاني که پشت سر علي «علیه السلام » بودند، بي اختيار عقب رفتند، ولي علي مانند کوه پاي بر جا ماند.لحظه اي نگذشت که جسد مجروح «حارث » ، به روي خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، «مرحب » را سخت غمگين و متاثر ساخت.او براي گرفتن انتقام برادر در حالي که غرق سلاح بود، و زره يماني بر تن و کلاهي که از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالي که «کلاه خود» را روي آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را مي خواند:
قد علمت خيبر اني مرحب شاکي السلاح بطل مجرب:
در و ديوار خيبر گواهي مي دهد که من مرحبم، قهرماني کارآزموده و مجهز با سلاح جنگي هستم.
ان غلب الدهر فاني اغلب و القرن عندي بالدماء مخضب (20)
اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرماناني که در صحنه هاي جنگ با من روبرو مي شوند، با خون خويشتن رنگين مي گردند.
علي نيز رجزي در برابر او سرود، و شخصيت نظامي و نيروي بازوان خود را به رخ دشمن کشيد و چنين گفت:
انا الذي سمتني امي حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة:
من همان کسي هستم که مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشه ها هستم.
عبل الذراعين غليظ القصره کليث غابات کريه المنظرة:
بازوان قوي و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشه ها صاحب منظري مهيب هستم.
رجزهاي دو قهرمان پايان يافت.صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد.ناگهان شمشير برنده و کوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت. اين ضربت آنچنان سهمگين بود که برخي از دلاوران يهود که پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند.و عده اي که فرار نکردند، با علي تن به تن جنگيده و کشته شدند.علي يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود.در اين کشمکش، يکنفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر علي زد و سپر از دست وي افتاد.علي فورا متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاي خود کند، و تا پايان کارزار به جاي سپر به کار برد.پس از آنکه آن را بروي زمين افکند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آنجمله ابو رافع، سعي کردند که آن را از اين رو به آن رو کنند، نتوانستند. (21) در نتيجه قلعه اي که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهي گشوده شد.
يعقوبي، در تاريخ خود (22) مي نويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود.شيخ مفيد، در ارشاد (23) به سند خاصي از امير مؤمنان، سرگذشت کندن در خيبر را چنين نقل مي کند: من در خيبر را کنده به جاي سپر به کار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي که يهوديان کنده بودند، قرار دادم.سپس آن را ميان خندق پرتاب کردم مردي پرسيد آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟ گفتم به همان اندازه سنگيني که از سپر خود احساس مي کردم.
نويسندگان سيره مطالب شگفت انگيزي درباره کندن باب خيبر و خصوصيات آن و رشادت هاي علي «ع » که در فتح اين دژ انجام داده، نوشته اند.اين حوادث، هرگز با قدرتهاي معمولي بشري وفق نمي دهد.اميرمؤمنان، خود در اين باره توضيح داده و شک و ترديد را از بين برده است.آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود: «ما قلعتها بقوة بشرية و لکن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية » (24) يعني من هرگز آن در را با نيروي بشري از جاي نکندم، بلکه در پرتو نيروي خداداد و با ايماني راسخ به روز باز پسين اين کار را انجام دادم.
دیدگاهها
با سلام
همه منابع در انتهای متن آمده است . برای ديدن منابع ، گزينه همه صفحات در ابتدای مقاله رو كليك كنيد . و يا بر روی اين لينك كليك كنيد :
http://www.sibtayn.com/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=12256&Itemid=939&showall=1
موفق باشيد
مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
ممنون
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا