یوسف زهرا! زشما پُر شدم تا که اسیر تو شدم حُر شدم
از دل دشمن به سویت پر زدم آمدم و حلقه براین در زدم
آمده ام تا که قبولم کنی خاک ره آل رسولم کنی
حرّ پشیمان تو ام یا حسین دست به دامان تو ام یا حسین
یک نگه افکن همه هستم بگیر ای پسر فاطمه دستم بگیر
روز نخستین به تو دل باختم در دل من بودی و نشناختم
دست نیاز من و دامان تو کوه گناه من و غفران تو
ناله ی العفو بُوَد بر لبم تا صف محشر خجل از زینبم
روی علی اکبر تو دیدنی است دست علمدار تو بوسیدنی است
مهر تو کُلّ آبروی من است هستی من خون گلوی من است
چه می شود کشته ی راهت شوم؟ خاک قدم های سپاهت شوم؟
حرّ ریاحی به درت آمده فطرس بی بال و پرت آمده
با نگه خویش کمالم بده وز کرم خود پر و بالم بده
بال من از تیغه ی شمشیرهاست سینه ی تنگم سپر تیرهاست
مقتل خون، اوج کمال من است تیر محبت پر و بال من است
بال بده، فطرس دیگر شوم طوطی گهواره ی اصغر شوم
منبع : تبيان
شعر :: در وصف جناب حرّ رحمة الله علیه
- بازدید: 20733