تقدیم به ساحت مفدّس حضرت ام المؤمنین خدیجه (سلام الله علیها)
توان از تو نوشتن ندارد این شاعر
سزاست گر بگذارد قلم زمین شاعر
و یا دوباره رود سمت نقطه چین شاعر
خود نبی ست برای تو بهترین شاعر
تو را سروده که مال خود خودش باشی
مقر نام خدا و تشهدش باشی
تو نور چشم قریشی و گوهر مکه
تو مادر حسناتی و دختر مکه
شبیه بیت خداوند، زیور مکه
عزیز و صبر و قرار پیمبر مکه
دل از جوان بنی هاشمی ربودی تو
فقط هر آینه محبوبه اش تو بودی تو
تو آمدی که فقط هم نشین او باشی
رکاب احمد و بانو نگین او باشی
هم او امین تو هم تو امین او باشی
و اولین زن مؤمن به دین او باشی
و با تو بر دل تاریخ جمله ای پیوست
که پشت مرد موفق زنی موفق هست
فدای آن همه ایثار و جان نثاری تو
حجاز بود و کمال و بزرگواری تو
مبرهن است به عالم نبی مداری تو
فدای جملۀ شیرین خواستگاری تو
بدون واسطه گفتی: عزیز تو باشم!؟
اجازه هست محمد، کنیز تو باشم؟
همیشه وقف خدا شد تمام ثروت تو
بلند پرچم اسلام با حمایت تو
فدای مهر محمد شده تجارت تو
میان شعب نمایان شده شجاعت تو
حضور و عاطفه ات همدم مسلمانان
تویی همیشه شریک غم مسلمانان
سری زجملۀ زن ها خدیجة الکبری
مقام و شأن تو والا خدیجة الکبری
عزیز_ همدم طاها خدیجة الکبری
سلام مادر زهرا خدیجة الکبری
سپرد فاطمه را دست حق به دامانت
تو ام ام الائمه، فلک به قربانت
میان فاطمه و تو چه شور و حالی بود
تو بوده ای به کنارش مگر ملالی بود
و حیف شد که حضور تو چند سالی بود
خدیجه جای تو در بین کوچه خالی بود
به چادرش ز در خانه شعله ها افتاد
زدند برگ گلت را به زیر پا افتاد
رسید وقت سفر روی بستری بانو
ز همسرت نگرفتی ولی تو یک دم رو
نه نیست رد غلافی بر آن تن و بازو
و شکر این که شکسته نشد دگر پهلو
دگر صدای نفس های آخرت آمد
هر آنچه بر تو نیامد به دخترت آمد
امان ز واقعۀ کوچه و اهالی پست
هجوم بود و حرامی تازیانه به دست
غلاف کینۀ مردی چه وحشیانه نشست
به کتف مادر ما، آه بار شیشه شکست
علی که رفت پناهی نداشت ، مادر ما
و دست روی سر خود گذاشت ، مادرما
توان از تو نوشتن ندارد این شاعر
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 19108