تضمينی از غزل حافظ تقديم به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام)
دوست دارم كه از اين خواب گران برخيزم
با تمنّاي وصالت نگران برخيزم
مثل يك تير به سرعت ز كمان برخيزم
در هوای حرمت ذوق كُنان برخيزم
"مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم"
"طایر قدسم و از دام جهان برخیزم"
كرده خورشيد به فرمان تو نورافشانی
ماه از برق نگاه تو شده نورانی
چه می آيد به تنت پيرُهن سلطانی
ای كه بهتر ز خودم حال مرا می دانی
"بولای تو که گر بندۀ خویشم خوانی "
"از سر خواجگی کون و مکان برخیزم"
كعبۀ خال تو را گرم طواف است زمين
سر نهاده ست به خاكِ قَدَمت، عرشِ برين
ای تولّايِ تو با آب و گِل شيعه، عجين
ای غلامان حرمخانۀ تو سدره نشين
"بر سر تربت من بی می و مطرب منشین"
"تا ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم"
در مدار نجفت ثبت شده ِسير كُرات
بخشش و بذل تو سرچشمۀ خلق بَرَكات
دارم از محضر تو خواهشی ای مظهر ذات؟
چونكه اين بار رسيدم دم ايوانِ طلات
"خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات"
"کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم"
قلعۀ قلب مرا كرد نگاهت تسخير
عشق تو كرد چنان در دل زارم ، تأثير
كه به عنوان جنون بسته شدم در زنجير
در جوانی ز غم هجر نجف گشتم پير
"گر چه پیرم تو شبی تنگ درآغوشم گیر"
"تا سحرگه زکنار تو جوان برخیزم"
با دم خود به دَمَم لذّت گفتار بده
به طواف حرم خويش مرا بار بده
فرصتِ گفتنِ يا حيدرِ كرّار بده
رخصتِ مدح سرودن به سر دار بده
"روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده"
"تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم"
شاعر : محمّد قاسمی
دوست دارم كه از اين خواب گران برخيزم
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 6910