چه رازی به میقات خون دیدهای تو
که از طفلی احرام پوشیدهای تو
توئی آخرین ماه رخشندهی من
که در این شب تار تابیدهای تو
به سرخیّ خون گلوی تو سوگند
به طفلی خدا را پرستیدهای تو
چه غم گرکه گلچین تو را کرد پرپر
گل از باغ فیض خدا چیدهای تو
ز چشمم چرا چشم خود بر نداری
چه درچشمۀ چشم من دیدهای تو
ز سوز عطش لحظهای را نخفتی
در آغوش من از چه خوابیدهای تو
همه لالهها در غمت گریه کردند
ندانم به روی که خندیدهای تو
برای سؤالت جوابی ندارم
ز من آنچه با خنده پرسیدهای تو
قسم بر «وفائی» که داری، ز خونت
به دین خدا جلوه بخشیدهای تو
سید هاشم وفایی
چه رازی به میقات خون دیدهای تو
- بازدید: 1452