شاید این داستان ها برای بعضی ها تخیلی باشد اما کتب تاریخی جای خیال پردازی نیست!
در یکی از روزها وقتی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) عازم مسجد بودند در بین راه شخصی خدمت ایشان آمد و مدعی شد که من از شما طلب‌کارم و همین الآن و همین‌جا باید طلب مرا بدهید!
پیغمبر خدا فرمودند: اولاً، شما از من طلب کار نیستید و ثانیاً، چون پول همراه ندارم، اجازه بدهید که بروم منزل و برای شما پول بیاورم.
گفت: نمی گذارم حتی یک قدم از این جا بردارید.
هر چه پیامبر نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت کرد تا آن جا که عبا و ردای رسول خدا صلی الله علیه وآله را گرفت و به دور گردن حضرت پیچید و کشید، به طوری که اثر سرخی آن در گردن مبارک حضرت به جا ماند...
