پدران حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نسب حضرت عبدالعظیم حسنی به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام می رسد بدین طریق : عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السّلام گرچه قبل از این قسمتی از شرح حال فرزندان و فرزند زادگان حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام را كه بعضی از آنان پدران حضرت عبدالعظیم علیه السّلام بودند از نظر خوانندگان عزیز گذراندیم ، ولی در عین حال در اینجا به مناسبت شرح حال حضرت عبدالعظیم علیه السّلام شرح حال پدران آن حضرت را به نحو مفصل تری به عرض خوانندگان محترم می رسانیم . شرح حال زید بن حسن علیه السّلام شیخ مفید علیه السّلام می نویسد : زید بن حسن علیه السّلام متولی صدقات پیغمبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. زید بزرگترین فرزندان امام حسن علیه السّلام بود ، زید مردی كریم الطبع ، شریف النفس ، كثیرالخیر بود . زید را شعرا مدح بسیاری گفتند و مردم از اطراف و اكناف برای نیل به فضل زید می آمدند . مورخین می نویسند : زید متولی صدقات پیغمبر اكرم بود موقعی كه سلیمان بن عبدالملك به خلافت رسید برای آن عاملی كه در مدینه داشت نوشت : موقعی كه این نامه من به تو رسید زید بن حسن را تولیت صدقات پیغمبر اكرم بر كنار می كنی و تولیت آنها را به فلان كس واگذار می نمائی و او را درباره هر امری از امور صدقات كه از تو مدد بخواهد امداد می كنی! موقعی كه عمر بن عبدالعزیز متصدی امر خلافت گردید برای والی مدینه نوشت : چون زید بن حسن شریف بنی هاشم و بزرگترین ایشان به شمار می رود و موقعی كه نامه من به تو رسید تولیت صدقات رسول خدا را به زید تفویض می كنی و راجع به امور صدقات از او پشتیبانی می نمائی والسلام . زید بن حسن با حضرت حسین بن علی علیه السّلام به كربلا نیامد ، موقعی كه امام حسین علیه السّلام شهید شد زید بن حسن به مناسبت این كه عبدالله زبیر شوهر خواهرش ام الحسن بود با وی بیعت كرد و نزد او رفت ، موقعی كه عبدالله زبیر كشته شد زیدبن حسن خواهر خود را برداشت و به جانب مدینه آمد . عزیزالله عطاردی در كتاب زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از ابومعشر بلخی نقل می كند : علی بن ابیطالب علیه السّلام مقرر داشته بود كه باید تولیت صدقات او در دست اهل فضل و كمال از فرزندانش باشد . راوی گوید : تولیت صدقات آن حضرت در زمان ولید بن عبدالملك به زید بن حسن رسید ، در این هنگام بین زید و ابوهاشم كه عبدالله بن محمد بن حنفیه باشد بر سر تولیت و تصدی صدقات اختلاف پیدا شد . ابوهاشم به زید گفت : تو می دانی كه ما در حسب و نسب با هم فرقی نداریم ، تنها جهتی كه تو را بر من فضیلت می دهد این است كه تو از فرزندان فاطمه هستی و من از این شرف بهره ای ندارم ، ولی این صدقات كه اكنون موجود است از فاطمه نیست و به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب تعلق دارد ، علاوه بر این امیرالمؤمنین شرط كرده كه باید تولیت این صدقات در دست افضل و اعلم از فرزندان او باشد و من اكنون از شما افقه و اعلم هستم ؟ در این هنگام كه اختلاف بین این دو نفر در مورد تصدی صدقات پیدا شده بود زید بن حسن به دمشق رفت و جریان را به خلیفه اموی كه ولید بن عبدالملك بود گفت : در این وقت به ولید بن عبدالملك از ابوهاشم سعایت شده بود كه وی ادعای خلافت دارد و هم اكنون لشكریانش در عراق جمع شده و در انتظار فرمان او هستند و او هرگاه فرمان خروج صادر كند ناگهان بر علیه تو انقلاب خواهند كرد . ولید بن عبدالملك هنگامی كه این سخنان را درباره ابوهاشم شنید آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدینه نوشت : هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرست ، نامه را به قاصدی داد و او را روانه مدینه نمود ،امیر مدینه ابوهاشم را دستگیر كرده و به دمشق فرستاد . ولیدبن عبدالملك بر ابوهاشم خشمناك گردید و او را به زندان افكند ، او مدتی در زندان ماند ، در این هنگام كه وی در زندان به سر می برد حضرت علی بن الحسین علیه السّلام برای استخلاص او به دمشق تشریف بردند . حضرت سجاد رو به خلیفه نموده فرمود : فرزندان ابوبكر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در میان مردم به راحتی زندگی می كنند ودر میان اجتماع معزز هستند و كسی به آنان صدمه و آزار نمی رساند . ولی اكنون فرزندان پیغمبر در حبس و شكنجه و آزار هستند ، شرافت نسب و قرابت آنان با حضرت رسول مراعات نمی گردد ، اینك ابوهاشم كه عبدالله بن محمد باشد مدتی است كه در زندان تو گرفتار است ؟! ولید گفت : شنیده ام كه وی با پسر عم خود اختلافاتی دارد؟ علاوه به قرار اطلاع وی مدعی خلافت شده و گویا طرفدارانی در عراق پیدا كرده و قصد بلوا و آشوب دارد ؟! حضرت سجاد علیه السّلام فرمود : زید بن حسن و ابوهاشم هر دو پسر عم یكدیگرند و گاهی ممكن است كه یك موضوع كوچك خانوادگی موجب رنجش و كدورت گردد ، این اختلاف جزئی نباید موجب خشم و غضب شما شود ، البته این اختلاف كوچك كه همواره در بین افراد هر خانواده هست قابل اهمیت نیست . در همین موقع بود كه حضرت سجاد علیه السّلام جریان نزاع و اختلاف آن دو نفر را برای ولید بن عبدالملك روشن كرد . ولید بن عبدالملك از اختلاف این دو نفر مطلع گردید ، و كینه ابوهاشم را كه در دل گرفته بود و قصد آزار و اذیت او را داشت از خود دور كرد و قلبش از وی مطمئن شد ، پس از این جریان حضرت سجاد علیه السّلام فرمود : اكنون به خاطر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوهاشم را از زندان آزاد كن و او را نزد اهل بینش بفرست ! ولید گفت : من اكنون او را از زندان آزاد كردم و از وی در گذشتم ، این هنگام ابوهاشم از زندان آزاد شد ، امّا ولید به او اجازه نداد كه از دشمق بیرون شود ، بلكه او را نزد خود تحت نظر نگاه داشت . یك روز ولید به ابوهاشم گفت : یاابا البنات ، یعنی ای پدر دختران ! ابوهاشم در جوابش گفت : آیا مرا به داشتن دختر سرزنش می كنی و حال ان كه حضرت لوط و خاتم النبیین هم پدران دختران بودند ؟! ولید از این جواب خشمگین شد و گفت : تو اهل جدل هستی از نزد من دور شو ! ابوهاشم گفت : آری به خدا قسم كه از نزد تو خواهم رفت ، بعد از این جریان بود كه ابوهاشم از دمشق بیرون شد و به طرف مدینه رفت . سرانجام ولید وسائلی را برانگیخت و او را مسموم كرد . علامه مجلسی در جلد یازدهم بحار ، صفحه 95 می نویسد : ابوبصیر از صادق آل محمد (علیهم السلام) روایت می كند كه فرمود : زید بن حسن نزد پدرم آمد و از وی میراث حضرت رسول را مطالبه كرد. میراث حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) عبارت بود از زره ، شمشیر ، انگشتر و آن عصائی كه در دست حضرت باقر علیه السّلام بود . زید اظهار كرد كه من فرزند حسن هستم و او بزرگترین فرزند پیغمبر است و اكنون ارث آن جناب به من می رسد و من اولی واحق به آن هستم . در این هنگام بین زید بن حسن و زید بن علی بن الحسین گفتگوهائی صورت گرفت ، زید بن علی پیش حضرت باقر آمد و گفت : ای برادر ! من دیگر در این مورد با زید بن حسن سخنی ندارم ، این جریان به گوش زید بن حسن رسید ، وی از این قضیه بسیار ناراحت گردید ، بعد از این زید بن حسن خدمت حضرت باقر علیه السّلام آمد و با آن جناب مطالبی را در میان گذاشت . حضرت باقر علیه السلام به زید فرمود : اگر این تخته سنگی كه ما اكنون روی آن قرار گرفته ایم گواهی دهد كه من احق به میراث حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم تو باز حرف خود را تكرار می كنی و یا از گفتار خود دست برمی داری ؟ زید جواب داد : اگر این موضوع را مشاهده كردم البته دست از عقیده خود برمی دارم . در این وقت آن سنگ عظیم به سخن آمدوگفت : ای زید ! تو در حق امام ظلم می كنی و تو به میراث پیغمبر حقی نداری ، هنگامی كه زید این منظره را دید از وحشت و خوف بر زمین افتاد و از خود بی خود شد . عبدالملك مروان خلیفه اموی از این موضع اطلاع پیدا كرد ، زیدبن حسن هم بعد از این جریان به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملك در میان گذاشت ، عبدالملك به عامل خود در مدینه نوشت و به او دستور داد كه محمد بن علی را به دمشق بفرستد و حاكم را تهدید كرد كه اگر در این قضیه كوتاهی كنی تو را خواهم كشت . عامل مدینه در جواب او نوشت : نامه شما رسید و از موضوع آن اطلاع كامل حاصل شد ولی اكنون اندكی توجه كن تا تو را از این موضوع روشن كنم ، محمدبن علی كه تو او را از من خواسته ای مردی است كه امروز مثل او در روی زمین مرد با عفتی وجود ندارد ، او مردی زاهد و پرهیزكار می باشد و همواره در محراب خود مشغول عبادت است . محمدبن علی علیه السّلام آنگاه كه به قرائت قرآن اشتغال دارد سباع و طیور به دور او اجتماع می كنند و با او انس و الفت می گیرند ، وی از جهت علم ، كمال ، فضل ، شرف و عبادت از اعلم مردم و دقیق ترین آنان می باشد ، من اكنون صلاح شما را در این می دانم كه به او رنج و آزار نرسانی ووی را صدمه نزنی ، زیرا خداوند از هیچ قومی نعمتی را سلب نمی كند مگر این كه آن قوم موجبات تغییر نعمت را از خود فراهم سازند و روحیات و اخلاق خود را تغییر دهند. هنگامی كه این نامه به عبدالملك بن مروان رسید وی فهمید كه عامل مدینه او را نصیحت كرده و خیر او را خواسته است. خلیفه بار دیگر به حاكم مدینه نوشت : یك میلیون درهم به محمد بن علی بده و اسلحه ، زره ، شمشیر ، انگشتر و عصای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را كه نزد او محفوظ است از وی بگیرد و برای من بفرست . عامل مدینه خدمت حضرت باقر علیه السلام آمد و گفت : از طرف عبدالملك بن مروان نامه ای رسیده و به من دستور داده كه یك میلیون درهم به شما بدهم و میراث حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه نزد شما نگاهداری می شود برای او بفرستم . حضرت باقر علیه السلام فرمود اندكی مرا مهلت ده تا در این باره فكر كنم و تصمیم بگیرم . امام صادق علیه السلام فرمود : پدرم نامه ای برای عبدالملك بن مروان نوشت و مقداری اثاثیه نیز برای او فرستاد ، در این هنگام زیدبن حسن كه در مشق بود به مدینه وارد گردید ، بین او و حضرت باقر علیه السّلام مذاكراتی شد ، چند روز بعد از ورود زید بود كه امام باقر علیه السّلام از دنیا رفت و زید بن حسن هم پس از مدت قلیلی مریض شد و چندی بیهوش بود تا از این جهان رخت بر بست. علامه مجلسی پس از نقل این حدیث می فرماید این حدیث مخالف با تاریخ است ، گویا راوی اشتباه كرده باشد و به جای هشام ، عبدالملك مروان را ذكر نموده . شیخ مفید در ارشاد می نویسد : زید بن حسن از دنیا رفت و ادعای امامت نكرد و كسی هم مدعی امامت او نشد . زید بن حسن در سن 90 سالگی در حاجر (به كسر جیم) كه نام موضعی است بین مكه و مدینه از دنیا رفت . عزیزالله عطاردی در كتاب زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام از عبدالله بن ابوعبیده نقل می كند : روزی كه زید بن حسن در بطحاء از دنیا رفت و جنازه او را به مدینه حمل می كردند من هم به اتفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودم ، وقتی به ثنیه – كه تپه ای است نزدیك مدینه – رسیدیم ناگهان جنازه زید در حالی كه او را در قبه ای نهاده و روی شتر گذاشته بودند از دور نمایان گردید و عبدالله بن حسن بن حسن در جلو جنازه پیاده در حالی كه ردای خود را بر كمرش بسته بود حركت می كرد . در این هنگام بود كه پدرم به من گفت : ای پسر! ركاب را نگاه دار تا من هم پیاده شوم و نسبت به جنازه زید احترامات لازم را به جا آورم ، به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبدالله پیاده راه رود به ما خیر و نصیبی نخواهد رسید و هرگز روی سعادت را نخواهیم دید . پدرم از مركب پیاده شد و به اتفاق عبدالله بن حسن در جلو جنازه حركت كردند تا جنازه را وارد منزل نمودند ، در آنجا غسلش دادند و بعد از آن به قبرستان بقیع حمل نمودند و در آنجا به خاك سپردند . زید بن حسن با لبابه كه دختر عبدالله بن عباس بود زدواج كرد . این لبابه قبلاً زوجه حضرت ابوالفضل العباس علیه السّلام بود . همین كه آن حضرت در كربلا شهید شد زید بن حسن با وی ازدواج كرد ، از این لبابه پسری به نام حسن و دختری به نام نفیسه متولد گردید . این حسن بن زید یكی از اجداد حضرت عبدالعظیم علیه السّلام به شمار می رود كه اكنون شرح حال او را به عرض خوانندگان عزیز می رسانیم . فرزند ذكور از زید بن حسن فقط همین حسن به جای ماند كه او را حسن مثنی هم می گویند. حسن بن زید : حسن بن زید مردی با سخاوت و فریادرس بینوایان بوده كه این كتاب را گنجایش ذكر بذل و بخشش های او نیست . محدث قمی می نویسد : منصور دوانیقی حسن بن زید را حاكم مدینه و اطراف آن نمود. حسن بن زید اوّل كسی بود كه طبق سنت بنی عباس لباس سیاه در بر كرد . وی مدت 80 سال عمر كرد و زمان منصور ، مهدی ، هادی و رشید عباسی را درك كرد . حسن بن زید با عموزادگان خود عبدالله محض و پسرانش كه محمد و ابراهیم نام داشتند فاصله و بینونتی داشت . در آن موقعی كه ابراهیم را شهید كردند و سر او را نزد منصور آوردند و در میان طشتی نهادند حسن بن زید در آن مجلس بود . منصور به حسن گفت : صاحب این سر را می شناسی ؟ حسن گفت : آری می شناسم و پس از ذكر بزرگواریهای ابراهیم های های گریه كرد! منصور گفت : من دوست نداشتم كه وی كشته شود ، چون او می خواست سر مرا از تنم دور كند لذا من سر او را از بدنش برگرفتم !! خطیب بغداد در تاریخ بغداد می نگارد : حسن بن زید یكی از افراد با سخاوت به شمار می رفت . وی مدت پنج سال از طرف منصور حاكم مدینه بود . پس از آن منصور بر او غضب كرد ، او را از مقام حكومتی بر كنار كرد ، اموال او را تصرف نمود ، او را زندانی كرد ، او همچنان در زندان بود تا موقعی كه منصور از دنیا رفت و مهدی به خلافت رسید. مهدی حسن بن زید را از زندان آزاد نمود ، اموالی كه از او گرفته بودند به وی مسترد كرد ، مهدی همیشه طرفدار حسن بن زید بود . حسن بن زید به عزم حج حركت كرد و در حاجر كه نام موضعی است در راه حج از دنیا رفت . در كتاب عمده المطالب می گوید : حسن بن زید دارای هفت فرزند بود كه همه آنان صاحب فرزند بودند . نام فرزندان وی بدین قرار است : 1- قاسم 2- زید 3- ابراهیم 4- اسحاق 5- عبدالله 6- اسماعیل 7- علی بن حسن بن زید در كتاب مقاتل الطالبین ، چاپ 1368 طبع قاهره ، صفحه 398 می نویسد : كنیه علی بن حسن ابوالحسن بود ، مادر او كنیزی بود كه او را امه الحمید می گفتند . منصور او را با پدرش حسن در آن موقعی كه بر وی غضب نمود زندانی كرد. علی بن حسن همچنان با پدرش در زندان بود تااین كه در حبس از دنیا رفت. عبدالله پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام این عبدالله كه پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام باشد در زمان جدش حسن بن زید به دنیا آمد و به جهت این كه پدرش علی در زندان منصور از دنیا رحلت كرد جدش برای سرپرستی وی اقدام نمود ، حسن كه جد عبدالله به شمار می رفت نسبت به وی اظهار علاقه زیادی می كرد و در پرورش و تربیت او می كوشید . در كتاب منتقله الطالبین می نویسد : عبدالله كه پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام باشد از كنیز زر خریدی به نام حیفا تولد یافت . 2- برادران حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در كتاب عمده الطالب نام فرزندان عبدالله را كه پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام باشد بدین قرار می نگارد : 1- عبدالعظیم كه در شهرری مدفون است . 2- احمدبن عبدالله كه به قول بعضی از علمای انساب ، اعقاب وی در مصر و كوفه بوده اند . 3- حسن بن عبدالله معروف به : مهفهف كه در زمان معتضد عباسی متولی امور فدك بود . و از وی فرزندی به جای نماند. 4- محمدبن عبدالله كه او را نیز مهفهف می گفتند و بعضی از نسابه ها گفته اند : اعقاب او درابهر و زنجان بوده اند . 5- حسن بن عبدالله . محدث قمی در كتاب منتهی الآمال تعداد فرزندان عبدالله را نه نفر می نویسد كه نام آنان بدین قرار است : 1- احمد 2- قاسم 3- حسن 4- محمد 5- ابراهیم 6- علی اكبر 7- علی اصغر 8- زید 9- عبدالعظیم شهرری آستان مقدس حضرت عبدالعظیم علیه السّلام معماری و ساختمان قرآن و آستان حوزه علمیه دانشكده علوم حدیث مركز نجوم و آسمان نما مدارس وابسته كتابخانه عمومی آستان موزه دارالشفاء كوثر تأمین بودجه اطلاعات قبور نذورات و موقوفات.
نسب حضرت عبدالعظیم علیه السّلام
(زمان خواندن: 8 - 15 دقیقه)
- بازدید: 25741