یكی از علمای بزرگ پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد . دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند ، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود . جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند ، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود . شرط پدر دختر تهيّه این اقلام بود : یك جفت گوشواره ، 4 عدد النگو ، 2 عدد پیراهن ، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش . اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود ، لكن برای آن عالم بزرگوار تهيّه همین قدر هم مقدور نبود .ایشان نا امید از انجام شرط ، عازم قم می شود . امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند . آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود ، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد . تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است . در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد . در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد . چند لحظه بعد ، كسی دست روی شانه اش می گذارد و آرام به گوشش می خواند : كه آقا ، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند ، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد ، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند ، امّا ، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد . بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود : 2 جفت كفش زنانه ، 2 قواره چادری ، 2 عدد پیراهن ، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره.
هديه سيّدالكريم عليه السّلام
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 23402