|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
- جزئیات
- سین آمد و آزاد از یزیدت کرد خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟ کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟ به دست و پای تو بار چه قفلها که نبود حسین آمد و سرشار از امیدت کرد جنون تو را به مرادت رساند نا گهان عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد مرتضی امیری اسفندقه
|
- جزئیات
- شمع مى خندد و شوق رخ جانان دارد شمع از اشك و، گل از ژاله شود زيباتر شمع مى خندد و مى گريد وشاد است وغمين نور شادى همه آميخته با هاله غم شمع نور ازلى قلب همايون نبى است اين چه رازى است خدايا كه محمد امشب دانى از چيست كه احمد شب ميلاد حسين بيند آينده او را چو در آئينه غيب شاد از اين است كه آخر ثمر عشق رسيد آمد آن سايه رحمت كه پناه همه اوست آمد آن يكه سوارى كه بوقت جولان آمد آن لاله خونين رخ صحراى بلا ميزبان دو جهان فاطمه را مهمان است نور سيناست كه مدهوش از او موسى شد دم عيسى همه در خاك شفا خانه اوست اين حسين است كه با اينهمه آيات جمال اين حسين است كه از حشمت ثار اللهى اين حسين است كه از پيرهنى خون آلود اين حسين است كه گيسوى على اكبر او اين حسين است كه سر لشگر پر همّت او اين حسين است كه از خرمن گلگون كفنان قهرمان است حسين وزده بر سينه نشان پر هياهو كند از مقدم خود محشر را بى نظير است (حسان) سفره احسان حسين اشگها بين كه از اين خنده بدامان دارد خنده با ديده تر جلوه دو چندان دارد اين چه حالى است كه در محفل خوبان دارد كه به لبخند عيان غصّه پنهان دارد كه دل هر بشرى نور خود از آن دارد لب پر خنده ولى ديده گريان دارد غم وشادى بهم از ديدن جانان دارد زينجهت سوز نهان اشرف انسان دارد آمد آن فرد كه بر جامعه رجحان دارد هر كجا روى كند ميل به احسان دارد عرصه روز جزاتنگى ميدان دارد كه بدل داغ زهفتاد ودو قربان دارد نازم آن بخت كه اين كوكب رخشان دارد پور زهراست كه عشّاق فراوان دارد كه بهر درد غمى چاره ودرمان دارد روى دامان نبى جلوه قرآن دارد خاتم دولت صد ملك سليمان دارد صد چو يعقوب اسير غم هجران دارد رشته انس به دلهاى پريشان دارد تشنه لب، دست فشان، مشگ به دندان دارد گلشنى تازه تر از روضه رضوان دارد زلب اصغر خود لعل بدخشان دارد او كه از جانب حقّ اذن به غفران دارد كه بخوان كرمش اينهمه مهمان دارد حبیب الله چایچیان
|
|
- جزئیات
- خانۀ شیر خدا امشب پر از نور خداست الـبشاره لیلۀ میلاد مصباح الهـداست بر سر دوش نبی، شمس ولایت جلوه گر پیش روی فاطمه، مرآتِ حسنِ ابتداست فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست گام گامِ مقدمش، رشک گلستان بهشت عضو عضوِ پیکرش، اوراق صنع کبریاست این همان مصباح دست غیب رب العالمین این همان قرآن روی قلب ختم الانبیاست چشم نه، لب نه، جبین نه، حنجر و رخسار نه پای تا سر غرق در گلبوسههای مرتضاست با وجود آنکه نَبوَد رحمت حق را حدود این نمای رحمت بی حدِّ ذات کبریاست سبط احمد، نجل حیدر، آرزوی فاطمه خون قرآن، اصل ایمان، قلب دین، روح دعاست قطرهای از بحر لطفش چشمۀ آب حیات ذرهای از خاک کویش درد عالم را دواست وصف او باید کسی گوید که قرآن آورد مدح او باید کسی گوید که او را خونبهاست هر چه میبینم جمالش را، نبی پا تا به سر هرچه میخوانم ثنایش را،علی سرتا به پاست هر سری تقدیم جانان گشت، خاک پای او هر دلی جای خدا گردد، بر او صحن و سراست هر چه از او خواست ذات پاک حق تقدیم کرد درعوض او ازخدای خویش بگرفت آنچه خواست من نمیگویم، نمیگویم، خدا باشد حسین لیک گویم گر خدایی از خدا خواهد، رواست خواهـر مظلومۀ او مـادر آزادگی است تـا قیامت بر همه آزاد مردان مقتداست اصغری دارد که ذبح اکبرش خوانند خلق دختری دارد که دست بستهاش مشکل گشاست مادری دارد که در قرآن، خدا مدّاح اوست مدح او تطهیر و قدر و فجر و نور و«اهلأتی»ست قامتی دارد، قیامت گوشهای از سایهاش صورتی دارد که در چشم محمد دلرباست بازویی دارد چو بازوی امیرالمؤمنین هیبتی دارد که گویی خود علی مرتضاست روز محشر ذکر کل انبیا یا فاطمه است فاطمه گوید خداوندا حسین من کجاست؟ او بُوَد فُلک نجات و لنگرش دخت علی این نباشد کفر اگر گویم خدایش ناخداست شهریار کشور دلها «حسین بن علی» زادۀ امالبنین فرمانـدۀ کل قـواست آنچه در عالم گنه کار است در روز جزا گر خدا بخشد به یک موی حبیب او به جاست گر چه حتی روز محشر چشم زهرا سوی اوست هر شب او واقعه، هر روز او روز جزاست اینکه خنـدانیم و گریـانیم در میلاد او میکند ثابت، گِل ما از زمین کربلاست آنکه سر سازد نثار دوست، از عالم سر است کشتۀ محبوب را گر کشته پنداری خطاست مرگ در بستر بوَد بر عاشق صادق حرام این معما را کسی داند که با ما آشناست شور ما شور شهادت، شوق ما شوق وصال زخم ما یاری رحمت، خون ما آب بقاست من ز خون دل نوشتم بـر جبین آسمان هر که فانی در ره حق نیست، پایانش فناست قبر: کعبه، رکن: مقتل، تربت عشاق: حِجر مضجع من «مروه» و ایوان عباسم «صفا»ست گو یکی گردند خلقت از برای قتل من قامتم تنها برای خالق یکتا دوتـاست آب را بر روی ما بسته نمیداند عدو حنجر ما تشنـۀ آب دم تیغ بـلاست وصل جانان از دم شمشیر میآید به دست این همان معنای رمز «البلاءُ لِلولا»ست "میثم" این مصراع را با خط خون باید نوشت رأس ما از تن جدا شد، دوست کی از ما جداست؟ استاد حاج غلامرضا سازگار
|