- جزئیات
- کامل الزیارات، ج۱، ص۱۱۴، تحقیق:بهراد الجعفری، الناشر:مکتبة الصدوق. / اللهوف فی قتلی الطفوف، ج۱، ص۱۲۱، الناشر:انوار الهدی
|
- جزئیات
- أين زين العابدين علیه السلام امام سجاد علیه السلام آن کسی که روز قیامت منادی ندا میکند أین زین العابدین(1) قرآن بخوان بعد بفهم امام چهارم کیست؟ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (2) نتیجه ی خلقت منحصر است در عبادت,نتیجه این است که زیور بشریت و زینت انسانیت عبادت خداست. زینت تمام بندگان خدا از اولین تا آخرین زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام است ---------------------------------------------- 1- رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إذا كانَ يومُ القيامةِ يُنادي مُنادٍ : أينَ زينُ العابدينَ ؟ فكأنّي أنظُرُ إلى وَلَدي عليِّ بنِ الحسينِ بنِ عليِّ بن أبي طالبٍ يَخْطِرُ بينَ الصُّفوفِ . [ بحار الأنوار : 46 / 3 / 1 . ] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : در روز رستاخيز آواز دهنده اى صدا مى زند: كجاست زين العابدين (زيور پرستشگران) ؟ و من فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب(علیهم السلام) را مى بينم كه صفها را مى شكافد [و پيش مى رود]. 2-سوره ی ذاریات (56)
|
- جزئیات
- شخصی باغی بسیار عالی خریده بود,چشمه ی آب و درختان نخل فراوان؛ اما احساس کرد از روزی که این باغ را گرفته است دارد بد می آورد,چشم خورده یا او را جادو کرده اند هر کاری کرد وضعش درست نشد؛ آمد خدمت امام سجاد علیه السلام عرض کرد آقا نمیدانم یک باغ خریده ام در فلان جای مدینه,از وقتی خریده ام در زندگی نکبت می آورم ؛ آقا فرمودند: نکند از وقتی وضعت خوب شده نمازت را سبک میشماری؟ عرض کرد نه آقا , من اول وقت در مسجد نماز میخوانم؛ امام سجاد علیه السلام فرمودند : نکند زن و بچه ات نماز را سبک میشمارند؟ عرض کرد آقا جان؛زن و بچه ام از من مقیّد تر هستند. حضرت فرمودند این باغی که خریدی کارگر هم دارد؟ عرض کرد بله مولای من؛ حضرت فرمودند: آیا نماز میخواند؟ عرض کرد بله خیلی مقیّد به نماز است؛ شخص گفت :آقا شما علم غیب و علم امامت دارید به من بگویید مشکل کارم کجاست؟ حضرت سجاد علیه السلام مدتی مکث کردند و فرمودند: در آخر باغ یک نخل خشکیده ای داری ؛ به بالای نخل برو ,در آنجا پرنده ای لانه کرده است؛ میان آن لانه یک تکه استخوان است آن را بردار و ببر بیرون باغ,اوضاع تو خوب میشود. میگوید با تعجب و دوان دوان امدم در باغ و دیدم بله لانه ی یک پرنده است و آن استخوان را یافتم و بردم پرت کردم بیرون باغ؛ و انگار رحمت از زمین و آسمان برای من می بارید. هر روز می آمدم خدمت امام سجاد علیه السلام و دست ایشان را میبوسیدم و عرض میکردم من را نجات دادید سرّ آن چه بود؟ حضرت میفرمودند بعد برایت میگویم,چندین روز به همین منوال گذشت و وضع من هر روز بهتر از دیروز میشد. روزی عرض کردم این استخوان که بود؟ حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: استخوان یک انسان تارک الصلاة , کلاغ آن را آورده بود در لانه اش... اگر استخوانی در گوشه ی باغی از تارک الصلاة , نکبت بیاورد...بعضی جوانها که در خانه ها نماز نمیخوانند و به نماز دهن کجی میکنند,چه نکبتی می آورند؟
|
- جزئیات
- در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها در روایات شیعه و سنی جایگاهی هست که این بانو را از یک شخصیت تاریخی خارج میکنند و به صورت یک اعتقاد و عقیده ی مهم در اسلام تلقّی میشوند ,این مطلب در روایات بسیاری از فریقین نقل شده است,در اینجا بحث از روایت مشهوری میکنیم که - حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:انما فاطِمةُ بَضْعة منِّی -در مورد مقام بضعة الرسول و جایگاه اعتقادی آن مواردی را بیان میکنیم. مقدمه:اینکه اهل بیت علیهم السلام در باره ی حضرت زهرا سلام الله علیها و در دفاع از منزلت و مقام علمی و دینی آن بانو , همت والایی داشته اند؛به طوری که اگر احساس میشد نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها کم گویی شده است یا فرومایگانی نسبت به آن بانو بیانی کرده اند که مقام ایشان را کم تلقّی کرده اند ,اهل بیت از این بحث نمی گذشتند و از مقام و شأن صدیقه ی طاهره سلام الله علیها دفاع میکردند. دو نمونه عرض میکنم که اولی از امام سجاد علیه السلام است,این داستان تاریخی در سیرالأعلم النبلاء ,ذهبی , ج 1 , ص 375 نقل شده است: عروة بن زبیر فرزند زبیر معروف از عایشه نقل میکند داستان زینب دختر(دختر خوانده یا ربیبه) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ؛-داستان معروفی است که هنگامی که زینب به سوی پیامبر مهاجرت میکرد هبّار بن اسود شتر آن بانو را پِی کرد و با نیزه چند بار به ان شتر زد و شتر رم کرد و باعث شد زینب که باردار بود سقط حمل کند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار ناراحت و نگران شدند-به اینجا میرسد که :فکان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)یقول هی افضل بناتی اُصیبت فیَ ,- پیامبر: زینب افضل دختران من است که در راه من به او مصیبت و اندوه وارد شده است- در ادامه ذهبی نقل میکند : قَالَ: فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (علیهما السلام)، فَانْطَلَقَ إِلَى عُرْوَةَ فَقَالَ: مَا حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنْكَ أَنَّكَ تُحَدِّثُهُ تَتَنَقَّصُ بِهِ فَاطِمَةَ؟ فَقَالَ عُرْوَةَ: وَاللَّهِ مَا أَحَبُّ أَنَّ لِي مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَأَنِّي أَتَنَقَّصُ فَاطِمَةَ حَقًّا هُوَ لَهَا، وَأَمَّا بَعْدُ فَلَكَ أَنْ لَا أُحَدِّثَهُ أَبَدًا. این جریان به امام سجاد علیه السلام رسید ایشان منتظر عروة نشدند و خودشان به سمت او رفتند,و فرمودند این حدیث چه بود که به من رسید و تو او را نقل کردی ,که در حقیقت این حدیث کاهش و کم کردن جایگاه و منزلت حضرت زهرا سلام الله علیها میباشد.از این بیان به این مطلب برسید که آنکس که عروة از او نقل میکند هم قصد و غرض داشته که زینب را به عنوان افضل دختران پیامبر اکرم بشناساند و مقام حضرت زهرا سلام الله علیه را پایین بیاورد. بعد عروة گفت:والله ما أحب أن لي ما بين المشرق والمغرب وأني أتنقص فاطمة(سلام الله علیها) حقا هو لها، وأما بعد فلك أن لا أحدثه أبدا. بخدا قسم که دوست ندارم برای من باشد بین مشرق و مغرب هرآنچه هست و من مقام حضرت زهرا سلام الله علیها را پایین بیاورم و حقی که برای ایشان است ,و از این به بعد دیگر این حدیث را بیان نمیکنم. نمونه ی دوم داستان عبدالله بن جعفر است:عبدالله بن جعفر(ره) داماد حضرت زهرا سلام الله علیها و همسر حضرت زینب سلام الله علیها میباشد ,سلیم بن قیس این داستان و روایت را در کتاب خودش بیان کرده است که عبدالله بن جعفر(ره) در حضور امام حسن و امام حسین علیهما السلام بود؛ و عبدالله بن عباس و فضل بن عباس نیز بودند و همه به دیدار معاویه رفتند (محتمل اینکه این دیدار در مدینه بوده یا شام)در این دیدار عبدالله بن جعفر(ره) احترام زیاد و ویژه ای نسبت به امام حسن و امام حسین علیهما السلام داشت ,معاویه از این برخورد ناراحت میشود(حسادت)خطاب میکند به عبدالله بن جعفر(ره) که تو کسی نیستی که اینگونه به حسن و حسین(علیهما السلام) احترام کنی,تو برتر از آن دو هستی و پدرت هم برتر از پدر آنهاست ,و اگر مادرشان فاطمه(سلام الله علیها)نبود ,میگفتم که مادرت اسماء برتر بود نسبت به مادر آنها. اما عبدالله بن جعفر(ره)چنان عصبانی میشود و تعبیر میکند که نمیتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم و به معاویه گفتم:تو معرفتی(شناخت) نداری نسبت به این دو بزرگوار و پدر و مادر ایشان و بعد شروع میکند به بیان فضائلی راجع به امیرالمؤنین علی علیه السلام میگوید که معاویه تعجب میکند و خطاب به اهل مجلس میکند و میگوید این مطالبی که عبدالله (ره) نسبت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام میگوید راست است؟امام حسن و امام حسین علیهما السلام میگویند بله اینها روایاتی است که از جد ما رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ما رسیده است. معاویه با حالت تمسخر میگوید عبدالله(ره)چه میگویی در مورد مادر این دو...که عبدالله(ره)شروع میکند به بیان روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است در شأن و مقام حضرت زهرا سلام الله علیها.
|
- جزئیات
- امام سجاد علیه السلام بیست بار با شترش به حج تشریف برده بودند , بدون آنکه یک شلاق به او بزند , بعد از شهادت امام علیه السلام, آن شتر بدون اینکه قبر ایشان را دیده باشد آمد همانجا زانو هایش را خم کرد و افتاد روی خاک با همان زبان بسته صیحه میکشد و خودش را می مالید به خاکها سرش را به زمین میزد و اشک چشمهایش خاکها را تر کرده بود. خبرش وقتی به امام باقر علیه السلام رسید آمد و از او خواست آرام باشد , شتر از کنار قبر بلند شد و چند قدم برداشت ولی انگار دلش آرام نگرفت. برگشت و دوباره همان ضجّه ها را شروع کرد , امام یک بار دیگر آمد و آرامش کرد...بار سوم که بیقراریش را دید فرمود رهایش کنید سه روز آنجا ماند و با همان حال زاری از دنیا رفت در کنار قبر زین العابدین علیه السلام. یک حیوان یک شتر اینقدر وارستگی پیدا میکند اگر این قلب من واقعا آشناست واقعا وابسته است باید مانند آن شتر باشم در فراق امام زمان علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه و ناله کنم, اگر اینطور نیستم معلوم است هنوز آن دل کندندگی برایم پیش نیامده یک گوشه ی دلم امام زمان علیه السلام است یک گوشه ی دیگر دنیا و گوشه ی دیگر چیزهای دیگر است. دلم را برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خالص نکرده ام.
|
- جزئیات
- بنابر قولی دوازدهم محرم شهادت امام سجاد علیه السلام است/ایشان یک شتر داشتند که با آن 25 سفر رفتند به زیارت خانه ی خدا در کتاب کافی هست که حتی یک تازیانه هم به آن شتر نزدند/وقتی امام سجاد علیه السلام به شهادت رسیدند , مردم دیدند شتر ایشان نیست و مفقود شده است گشتند و او را در بقیع پیدا کردند و دیدند سر و صورتش را به قبر امام علیه السلام میمالد و ناله میزند/امام باقر علیه السلام فرمودند او را برگردانید و او را برگرداندند, بعد از لحظاتی دیدند مجددا مفقود شده است , دیدند دوباره رفته است بر سر قبر آقا و تاب جدایی ندارد امام باقر علیه السلام فرمودند رهایش کنید و این شتر آنقدر سرش را به قبر امام سجاد علیه السلام زد تا از دنیا رفت امام باقر علیه السلام فرمودند ببرید او را دفن کنید/در باره ی ذوالجناح هم همینطور آمده است ,نقل شده است وقتی خبر شهادت آقا امام حسین علیه السلام را آورد آمد پشت خیمه ها آنقدر سرش را به زمین زد و در فراق اباعبدالله علیه السلام از دنیا رفت... هیچکس مثل امام سجاد علیه السلام ناله نزده و گریه نکرده برای اباعبدالله علیه السلام ,حضرت زینب سلام الله علیها خیلی ناله زدند ولی یک سال و نیم بیشتر بعد از برادر زنده نبودند/اما امام سجاد علیه السلام 35 سال آب میدید گریه میکردند ,غذا می آوردند گریه میکردند/قصّاب میخواست گوسفند بکشد به او فرمودند آب به او داده اید؟گفت مگر میشود آقا آب نداد؟ما به او آب میدهیم...فرمودند قُتِلَ ابنُ رسول الله عطشانا/ این ایام ایام اسارت آقا امام سجاد علیه السلام است , آقا را در قُل و زنجیر کردند خواستند از کربلا حرکت بدهند و ببرند... عمه ی سادات خانوم زینب کبری سلام الله علیها دیدند حالِ امام سجاد علیه السلام خیلی منقلب است و نزدیک است روح از بدنشان خارج شود ,خودشان را رساند به ایشان و فرمود شما تنها مردِ باقی مانده از خاندانِ ما هستید چرا با جانتان بازی میکنید؟فرموده باشند عمه جان مگر نمیبینید اینها بدنهای خودشان را احترام کردند ونماز خواندند و دفن کردند ,اما بدنِ پدرم ابا عبدالله و برادران و عموهایم و اصحاب , عریان رها شده است(سلام الله علیهم اجمعین)گویا این قوم مارا مسلمان نمی دانند/لحظاتی کهم که خواستند بدن پدر را در قبر بگذارند دیدند طولانی شد و حضرت بالا نیامدند ,صدای ناله ی حضرت بلند شد پدرجان دنیا بدون تو تیره و تار شده است و آخرت به نور قدوم شما روشن شده است/میدانید که کسی را که دفن میکنند طرف راست صورت را روی خاک میگذارند بدن ابا عبدالله علیه السلام که سر نداشت و رگهای بریده روی خاکِ قبر گذاشتند و با انگشت مبارک روی قبر نوشتند هذا قبر حسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشانا(سلام الله علیهم اجمعین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین)
|
- جزئیات
- شیعه ای آمد خدمت امام سجاد علیه السلام گفت آقا من 500 دینار بدهکارم...امام سجاد علیه السلام گریه کردند,شخصی گفت آقا چرا گریه میکنید؟ حضرت فرمودند این از بزرگترین گرفتاری ها است که برادر دینی انسان بدهکار باشد و کاری از دستت بَر نیاید... یک شخص مخالف در آنجا بود گفت اینها(حضرات معصومین)میگویند از بالا با خبر هستیم و دنیا دست ما است...500 دینار که چیزی نیست... حضرت دو قرص نان از نانهایی که خودشان میخوردند دادند به آن شیعه/ دقت کنید...شخص نگفت من 500 دینار طلا بدهکارم شما 2 قرص نان میدهید این به چه کار من می آید...دید از ناحیه امام و بزرگ و پیشوایش است او خبر دارد چه چیزی به درد او میخورد و حتما مصالحی در این است/شخص گفت چشم و نانها را گرفت...این معنای آن زیاراتی است که میخوانیم...آمنتُ بسرکم و علانیتکم وظاهرکم و باطنکم... آن شیعه آمد دست امام را ببوسد حضرت نگذاشتند و رفت.../رفت در مسیر دید ماهی فروشی هست که ماهی هایش مانده است...گفت پول ندارم نان دارم..ماهی فروش قبول کرد و جلوتر هم مقداری نمک درشت گرفت و نان داد در عوض و رفت منزل...شکم ماهی را باز کرد دید دو مروارید درخشان در شکم ماهی است..هنوز داشتند با عیالش صحبت میکردند که چطور شد خدا مرحمت کرد توسط امامم در خانه را زدند ماهی فروش آمد گفت این نان را نمی شود شکست نمی شود خورد..پیداست خیلی فقیری این نان و آن ماهی برای خودت بعد از آن شخص نمک فروش در زد و گفت این نان و آن نمک ها برای خودت...وبعاز مدتی غلام حضرت زین العابدین علیه السلام در زدند گفت حضرت فرموده است نانها را بدهید چون نمیتوانید بخورید...شیعه میگوید با آن دو مروارید هم بدهی هایم را دادم هم لباس و اسباب آسایش برای خانواده تهیه کردم
|
- جزئیات
- وقتی با ولی خدا که به یُمنهِ رُزِقَ الوری ارتباط برقرار میکنی خدا آن دعا و عبادتی که با خودش داری را می پذیرد./شیعه ای بود اهل بلخ,هرسال میرفت زیارت خانه ی خدا و بعد از آن میرفت مدینه محضر امام زمانش حضرت زین العابدین علیه السلام شرفیاب میشد ,و هر سفر یک سری هدایا تهیّه میکرد و برای امام زمانش میبرد/زین العابدین علیه السلام هم به او التفات خاصی داشتند/زنش در جریان قرار گرفت و میدید که اموالی را از چند روز قبل از حرکت تهیّه میکند و خرج میکند/زنش به او گفت , تو هر سال به حج میروی و بعد به مدینه و زیارت این آقا این همه هدیه میبری آیا این آقا چیزی در قبالش به تو میدهد؟شخص گفت این آقا مالک زمین و آسمان است ,من و تو و همه شیعیان و انسانهای روی زمین مملوک او هستیم ,هرچه داریم مالِ اوست و ما در واقع مالِ او را به خود او برمیگردانیم ,این چه توقعی است که تو از امام زمانت داری؟گذشت و سال بعد که این شخص حرکت کرد و رفت مکه و بعد مدینه و خدمت امام سجاد علیه السلام شرفیاب شد ,سفره پهن بود حضرت به او غذا تعارف کردند او هم غذا خورد و وقتی آفتابه لگن آوردند برای شستن دستها بعد از غذا شخص سریع رفت و گرفت و گفت آقا من آب بریزم شما دستهایتان را بشورید ,حضرت علیه السلام فرمودند تو مهمان ما هستی من باید آب بریزم روی دستان تو شخص گفت نه آقا من دوست دارم آب بریزم شما دستانتان را بشورید ,حضرت فرمودند حالا که تو دوست داری من هم چیزی به تو نشان میدم که چشمت ورشن شود,همینطور که حضرت دستانشان را میشستند یک سوم طشت پر از آب شد,حضرت سجاد علیه السلام فرمودند در طشت چه میبینی؟ گفتم آقا آب میبینم,حضرت فرمودند دقت کن,وقتی دقت کرد دید یک سوم طشت پر از یاقوت گرانبها شده است ,حضرت فرمودند آب بریز و دستانشان را مجدد شستند یک سوم دیگر طشت آب شد حضرت فرمودند چه میبینبی؟عرض کرد آقا آب و یاقوت مروارید میبینم حضرت فرمودند دقت کن,وقتی با دقت دید متوجه شد یک سوم دیگر پر از زمرد سبز گران قیمت شده بود/بار سوم آب ریخت روی دستان حضرت,فرمودند چه میبینی؟عرض کرد آب میبینم وفرمودند دقت کن و متوجه شد دُرّهای سفیدی که مانند آن را تا بحال ندیده است در طشت پُر شده است/طشت پُر شد از زمرد سبز و یاقوت سرخ و دُرِّ سفید./فرمودند این هدیه ی ما برای همسرت,که نگوید این آقا چیزی به ما نمیدهد/اینها را گرفت و از آقا تشکر کرد و آمد ریخت جلوی زنش,این هم هدیه ی زین العابدین علیه السلام/آن زن آنقدر خجالت زده و گریان شد گفت حتماً من را باید در سفر بعدی ببری این آقا را ببینم/سفر بعد با همسرش راه افتاد به زیارت خانه ی خدا رفتند و بعد حرکت کردند به سمت مدینه که محضر امام سجاد علیه السلام شرفیاب شوند , در راه این خانم مریض شد و از شدت بیماری از دنیا رفت/این شخص گریان و نالان رفت محضر امام سجاد علیه السلام گفت آقا همسرم به عشق دیدار شما راهی سفر شد و از دنیا رفت/فرمودند میخواهی همسرت را به تو برگردانم؟حضرت دو رکعت نماز خواندند و دستانشان را رو به آسمان کردند و دعایی کردند و فرمودند برگرد همسرت زنده است/شخص میگوید وقتی برگشتم دیدم همسرم نشسته است و کنیزش به او شربتی را مینوشاند/گفتم چه شد؟گفت به خدا قسم عزرائیل علیه السلام آمد من را قبض روح کرد و من را داشت میبرد,یک مرتبه دیدم آقایی وارد آن حجره ای شد که من در او بودم ,اوصاف آن آقا ار گفت...شخص دید اوصاف زین العابدین علیه السلام را میگوید/زن گفت تا حضرت وارد شدند نگاهی به عزرائیل کردند و گفتند مگر تو موظف نیستی فرمان ما را اطاعت کنی؟گفت بله آقا فرمانی دارید؟حضرت فرمودند من سی سال عمر تازه برای این زن از خداوند خواسته ام/او زائره ی ما بود به قصد زیارت ما از شهرو دیارش حرکت کرد روحش را به او برگردان/زن میگوید به خودم آمدم دیدم نشسته ام و حالم خوب است /دونفری آمدن محضر امام سجاد علیه السلام تا چشم این زن به آقا افتاد خودش را روی قدمهای حضرت انداخت و شروع به گریه کردن کرد/ودر روایت دارد علامه ی مجلسی (ره)نقل میکند این زن و مرد دیگر به شهر خود برنگشتند و برای همیشه در مدینه ماندند و خدمت به امام زمان خود امام سجاد علیه السلام میکردند
|
|
|
|
- جزئیات
- مراسم عزاداری دهه اول ماه محرم الحرام ۱۴۴۲ هجریقمری - غمخـــانه بـــیبـــی شهـــربانو (سلاماللهعلیها)
|
- جزئیات
- خطبه امام سجاد علیه السلام در مسجد شام یکی از حساس ترین سخنان امام سجاد علیه السلام که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد و خط مشی او را نسبت به اهل بیت علیهم السلام کاملاً تغییر داد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کردند. این خطبه که در مسجد شام ایراد گردیده اوج موفقیت امام سجاد علیه السلام در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست. در این مجلس یزید ملعون به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی علیه السلام و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. خطیب پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خداوند را بجای آورد فوق العاده از حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) غیبت و بدگوئی کرد و نسبت به بزرگداشت معاویه و یزید سخنانی طولانی گفت و آن ها را به هر عمل نیکوئی نسبت داد. در این حال امام سجاد(ع) بر آن خطیب فریاد زد و فرمود: ای خطیب، وای بر تو! رضایت مخلوق را بوسیله غضب خالق خریدی. اینک جایگاه خود را در آتش شعله ور دوزخ آماده بنگر و خود را برای آنجا آماده ساز! آنگاه حضرت به یزید فرمود: آیا اجازه می دهی من هم با مردم سخن بگویم؟ اما یزید به دلیل ترسی که از افشاگری های امام و نفوذ کلام ایشان داشت به این کار رضایت نداد. در این حال معاویه پسر یزید به پدرش گفت: خطبه این مرد چه تأثیری دارد؟ بگذار تا هر چه می خواهد، بگوید. یزید در جواب پسرش گفت: شما قابلیت های این خاندان را نمی دانید، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث می برند، از آن می ترسم که خطبه او در شهر فتنه بر انگیزد و وبال آن گریبان گیر ما گردد. اما مردم شام با اصرار فراوان از یزید خواستند تا امام سجاد علیه السلام نیز به منبر برود. یزید گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا کرده باشد! به یزید گفته شد: این نوجوان چه می تواند بکند؟! یزید گفت: او از خاندانی است که در کودکی کامشان را با علم برداشته اند. بالاخره در اثر پافشاری شامیان، یزید موافقت کرد که امام علیه السلام به منبر برود. حضرت سجاد علیه السلام پس از اینکه بر فراز منبر رفت به گونه ای سخنرانی نمود که چشم عموم مردم گریان و قلب آنان ترسان شد. ایشان پس از حمد و ثنای الهی فرمودند: أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله [حمزه]، و امام حسن و امام حسین علیه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ما قرار داد. [با این معرفی کوتاه] هر کس مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان می شناسانم. أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که حجر الاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَا
|
|
|
|
|
|
|
|