- جزئیات
- ماهی و دلگرمی خورشید از تو بوده توفیق دین بی شک و تردید از تو بوده پشت و پناه وحی و توحید از تو بوده کمتر سخن در مدح و تمجید از تو بوده بانوی با خیر و فضیلت یا خدیجه ای چشم و بازوی نبوّت یا خدیجه زن بودی و مردی به مردان یاد دادی به زنها دین و ایمان یاد دادی عاشق شدن را به جوانان یاد دادی انفاق کردن را به انسان یاد دادی گویند: شغل انبیاء آموزگاریست شأن شما هم کمتر از پیغمبران نیست مادربزرگ حضرت ارباب بانو بعد از تو عالم میشود بیتاب بانو از داغ تو دردانهات شد آب بانو در ظلمت شب میشدی مهتاب بانو در زندگی خیلی مصیبتها کشیدی امّا خداراشکر از این بدتر ندیدی گر چه تحمّل کردهای آزار بسیار امّا نخوردی با سر و صورت به دیوار هرگز نرفتی دست بسته سوی بازار سیلی نخوردی از یهود مردم آزار بعد از شما دختر شدن هم دردسر داشت
|
- جزئیات
- دور شدم از این و آن ,با خودم آشنا شدم آینه در حجاز بود,عاشق مصطفی شدم سرمه نمیبرم به چین,قندو شکر نمیخرم نقره و زَر نخواستم,صاحب کیمیا شدم بارِ شُتر گذاشتم,وقفِ تو هرچه داشتم دانه ی عشق کاشتم,در قفس ات رها شدم با تو جَرَس به هر نفس,مصرع عاشقانه ایست با تو پُر از قصیده ام,با تو غزل سُرا شدم ای که ملول میشوی,از نفس فرشته ها باور من نمیشود,هم نفس خدا شدم سفره ی دل برای من باز کن,آیه ای بخوان حرف بزن,که مَحرمِ زمزمه ی حرا شدم قطره ی من فرات شد,ذره ام آفتاب شد پیشِ تو سَیدُ البَشَر,سَیِدَةُ النساء شدم پشتِ سرت منو علی , قامت عشق بسته ایم تو همه مقتدا شدی , من همه اقتدا شدم من به تو دستِ یا علی , داده ام از صمیم دل مرگ جدام کرده است , از تو اگر جدا شدم لحظه ی آخرین غزل, ترس ندارم از اجل پیرُهَنِ تو در بغل , باتو دوباره ما شدم
|
|
- جزئیات
- گاه تنها يک نفر هم يار دين باشد بس است يک نفر بانوى سرشار از يقين باشد، بس است مال و ثروت -هرچه هم باشد- فداى راه دوست هم نشين رحمةٌللعالمين باشد بس است در نگاه شوم مردم بدترين باشد، ولى در دل پيغمبر خود بهترين باشد بس است... دیگران هم همسر پیغمبرند ، اما فقط مادر زهرا که ام المؤمنین باشد بس است دخترش زهرا کجا و دختران اين و آن ؟! حاصل عمرش اگر تنها همين باشد بس است دختر او مادرى کرده براى شيعيان مادرى مثل خديجه در زمين باشد بس است ¤ ما کجا و مدح او گفتن؟ معاذالله...نه نام ما تنها «گداى خوشه چين» باشد بس است واژه هاى گنگ و بى معنا چه مى فهمند از او؟ انتهاى شعر بايد نقطه چين باشد...
|
- جزئیات
- از حد گذشت مستی و ساغر بزرگ شد آنجا که عشق سر زد و باور بزرگ شد وقتی تو پای لطف به دنیا گذاشتی دنیا اگر چه بود محقر بزرگ شد در محضر تو هر چه بزرگیست کوچک است اندازه تو آرزوی هر بزرگ شد در امتداد دامنه ی دامن تو بود اینقدر اگر جهان پیمبر بزرگ شد پی میبرم به وسعت دریایی دلت از این که زیر دست تو کوثر بزرگ شد شان تو شد کنار محمد شریف تر دل چون رسید محضر دلبر بزرگ شد این زن حسابش از همه ی دوستان جداست با این که روی تیغه ی خنجر بزرگ شد آیینه دار چهره ی زیبای نور بود آیینه داشت پس دو برابر بزرگ شد در عصر روسیاهی جغد و کلاغ زیست روحش سپید بود کبوتر بزرگ شد اول به عشق و عاطفه دختر بزرگ کرد آخر به عشق و عزت دختر بزرگ شد با احتساب مادر امت که فاطمه ست پس این خدیجه بود که مادربزرگ شد
|
- جزئیات
- در وصف او باید قلم روی زمین باشد از شرم, دفتر را عرق روی جبین باشد باید که طبع شاعران دین مدار شهر وقف کسی باشد که عمرش وقف دین باشد سر خم نخواهد کرد اسلامی که در متنش تیغ علی با ثروتِ بانو عجین باشد پا در رکاب مدح آن هستم که عمری را در خانه ی پیغمبر خاتم نگین باشد از هاجر و زمزم بپرسید این حقیقت را جز او کسی هم هست کوثر آفرین باشد؟ این خانه وقتی پایه اش احساس و احسان است باید که دامادش امام المتقین باشد از یار غار و دخترش که… بگذریم اصلا جز مادر زهرا چه کس یار امین باشد باید هم ام السارقینِ نام و منصب ها دنبال غصب اسم ام المومنین باشد در بسترش شد چشمهایش بس تر از یک داغ داغی که حرف لحظه های واپسین باشد یا در مدینه یا که شهر شام… قسمت بود در کوچه ها گرگی نشسته در کمین باشد
|
|
- جزئیات
- تو را می خواست تا در همسرانش بهترین باشی برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی خدایت انتخابت کرد تا ای مادر هستی برای چشمه ی کوثر، بهشتی در زمین باشی خدا هرشب برایت می فرستد تهنیت هایی که در تنهایی ات هم صحبت روح الامین باشی تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی زنی مثل تو دیگر نیست یعنی آخرین باشی برای طعنه ی کفار در اوج نداری ها تو باید پاسخ دندان شکن در آستین باشی تو از معروفِ تجاری ولی در شعب بیماری فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی علی تنها علی باید امیر المؤمنین باشد و تنها تو سزاواری که ام المؤمنین باشی
|
- جزئیات
- آنچنان که شد عجین نام محمد با امین از تو نتوان برد نامی غیر ام المومنین زینت دنیاست در چشم تو سنگی بی بها در رکاب عشق هستی قلب خاتم را نگین شد جهازت سد راه کفر چونان ذوالفقار از همان آغاز بعثت شد بدهکار تو دین نغمه ات می کرد ساز آوازه ی توحید را در حجازآوازه ات پیچید ای شور آفرین مصطفی را حسرت بیعت نخواهد داد دست ماه خورشید است او را در یسار و یمین خانه ای که خانه دار آن تو باشی می برند گرد و خاکش را ملائک تا به فردوس برین مادر انسیه الحورا نمی خواهد رسول در بهشت عالم بالا به جز تو همنشین جان زهرا بود در وقت وصیت کردنت علت دلواپسی در لحظه های واپسین در نگاه روشنت ای ماه پیدا بود که دیده ای در سایه ی خود گرگ ها را در کمین صور اسرافیل بود آن ناله های سوزناک آسمان شد در نگاه کوچه ها نقش زمین
|
|
|
|