حاکمی بود در هند که ناصبی و دشمن اهل بیت بود ,و شیعه ای بود در آن شهر که فداکار و اهل معرفت بود,دهه ی محرم هر شب مجلس میگرفت و چند هزار نفر را اطعام میکرد , عاشورا که تمام میشد بعد از اطعام , تمام ظروفی را که تهیه کرده بود برای اطعام عزاداران , غذا را با ظرفش میداد به مردم, همچنین ایثاری داشت , خیلی وضعش خوب بود و سال بعد ظرفهای دیگری تهیه میکرد برای اطعام عزاداران.حاکم دید با این ایثار و فداکاری این شخص روز به روز بر تعداد شیعیان افزوده میشود, آمدند این بنده ی خدا را گرفتند و زدند و تمام اموالش را مصادره کردند ,گفت دیگر حق نداری مجلس عزای امام حسین علیه السلام به پا کنی ,یک سال از این ماجرا گذشت ,چند روز قبل از محرم با همسرش در منزل نشسته بود و صحبت میکردند که ما چه گناهی کرده ایم که خدا این توفیق را از ما گرفت و این حاکم جبار را بر ما مسلط کرد و گریه میکردند,همسرش گفت یک پیشنهادی دارم قبول میکنی؟(آن وقت رسم بود در بازار غلام خریدو فروش میکردند)گفت جوانمان را به شکل غلام در می آوریم و لباسهای کهنه تن او میکنیم و او را به عنوان غلام میفروشیم و با پول آن یک مجلس مختصر و خصوصی میگیریم که اقلاً مجلس امام حسین علیه السلام امسال در خانه ی ما تعطیل نشود, مرد رفت در فکر خود , آخه مادر همچنین حرفی بزند و این پیشنهاد را بدهد؟گفت مگر بچه قبول میکند؟گفت بچه ای که من تربیت کرده ام انشاء الله قبول میکند ,گفت خودت صدایش بزن و به او پیشنهاد بده و از من هم هیچی نگو,بچه را صدا زد و غصه را تعریف کرد و گفت قبول میکنی؟آن فرزند گفت جانم فدای امام حسین علیه السلام , خون من که رنگین تر از علی اکبر علیه السلام نیست او جانش را فدای مولایش کرد, خون من رنگین تر از قاسم ابن الحسن نیست/پدر و مادر خوشحال بچه را آماده کردند و بردند در بازار برای فروش, یک آقایی پیدا شد با قیافه ای نورانی و زیبا گفت این غلام را چند میفروشی؟یک مبلغ سنگینی گفت و آن شخص هم نه چانه زد و نه چیزی گفت پول را تقدیم کرد و این پدر دست جوانش را به عنوان غلام گذاشت در دست این شخص و داشتند می رفتند و پدر مدام به جوانش نگاه میکرد و گریه میکرد و جوان هم به پدرش نگاه میکرد/آمد خانه و با همسرش خوشحال صحبت میکردند که الحمدلله یک پولی گیرمان آمد خرج مجلس عزای امام حسین علیه السلام میکنیم ,یک وقت دید جوانش وارد شد گفت چه شد فرار کردی؟گفت نه پدر گفت پس چه شد من تورا فروختم و پول گرفتم؟گفت تا دستم را به دست آن شخص گذاشتی من شروع به گریه کردم و فراق شما و مادر را نتوانستم تحمل کنم , آن آقا گفت چرا گریه میکنی؟گفتم هیچی مولای مهربانی داشتم؟نگفتم او پدر من بود, تا این را گفتم نگاه تندی بمن کرد و فرمود او پدر توست من میدانم چرا تو را به بازار آورده و فروخته ,گفتم شما که هستید؟فرمود انا الغریب انا العطشان ,من همان آقای غریب لب تشنه ای هستم که پدرت تو را برای اقامه ی عزای من, به بازار آورد و فروخت/برگرد که من دیشب رفتم به خواب حاکم و او را تهدید کردم,به او گفتم مجلس عزایِ من را تعطیل میکنی و عزا دارِ من را میزنی و اموالش را مصادره میکنی؟ سریع تمام اموال او را به او برمیگردانی و الا به زمین دستور میدهم تمام قوم و قبیله و کاخ و قصرت را در خود فرو ببرد/حاکم اموال را که برگرداند مقرر کرد که هر سال سالی ده هزار دینار به این بنده ی خدا بدهند که خرج مجلس امام حسین علیه السلام کند, اینها به کناریک مرتبه حاکم گفت میشود من هم مسلمان بشوم؟آقای شما خیلی مهربان است/حاکم و تمام ایل و تبارش از برکت این شیعه ی فداکار و مخلص شیعه شدند,یک مملکتی را منقلب کرد/ما باید اینطور برای امام حسین علیه السلام عزاداری کنیم و از هیچی نترسیم/وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ِ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا(3 طلاق)اقامه ی عزای مجلس امام حسین علیه السلام از بزرگترین مصادیق تقواست/قرآن میگوید کسی که رعایت تقوا بکند ما یک راه خروجی پیش روی او میگذاریم از همه ی فتنه ها بالا ها و مصیبتها و مرضها و مشکلات و دشمنی ها....محکم باشید
به مناسبت سالروز شهادت بی بی دو عالم , حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دسته عزاداری و سوگواری با
ادامه خبر...هم زمان با ايام سوگواری سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين عليه السلام ، مجلس عزاداری با حضور عاشقان
ادامه خبر...
|
![]() |